تبلیغ 1 اتیه

به طور مختصر میتوان گفت: جورج هومنز نظریه ی خود را با حمله و انتقاد بر نظریات امیل دورکیم،لوی اشترواس وکارکرد گرایان ساختی ساخته وپرداخته کرده. و از نظریه بی،اف،اسکینر استقبال کرده در واقع نظریه ی اسکینر برای هومنز یک الگو بوده که در نهایت این نظریه مورد انتقاد افرادی چون پیتر بلا و ریچارد امرسون قرار گرفته است.

 

شرح حال(زندگینامه): جورج هومنز(1910_1989)


جورج کسپر هومنز،در یازدهم آگوست 1910،در بوستن در خانواده ای ثروتمند وبا طرز زندگی برهمنی زاده شد.هومنز در زندگینامه خود نوشت (1984)،برهمنان را زنان ومردان متشخصی معرفی میکند که به منزلت اجتماعی خود آگاهی دارند.او در خانهء شمارهء 164 خیابان بیکن،در سمت خوش نشین این خیابان که به آبگیر رودخانه چارلز اشراف داشت،در ناحیهء بک بی بوستن بزرگ شد(1984،هومنز).این خانه متعلق به مادربزرگ پدری اش،هلن ایموری(پرکینز)هومنز بود.

 

جورج که بزرگترین فرزند خانواده بود ،دو خواهر به نامهای فنی وهلن ویک برادر کوچکتر بنام بابی داشت.همچون بسیاری از خانواده ها،بچه های خانواده هومنز نیز در سر میز با هم جروبحث میکردند"یک بار فنی یک کیک مرنگ ولیمو را توی صورت جورج کوبید ومادرشان میز شام را با انزجار ترک کرد(1984، هومنز).پدر بزرگها و مادر بزرگهای جورج همگی از طبقات بالای جامعه بودند.هردو پدر بزرگ جورج پیش از تولد او،مادربزرگ مادری اش وقتی که جورج یک ساله بود ومادربزرگ پدری وی وقتی که او چهارده ساله شد،چشم از جهان فرو بستند.مادر هومنز،آبیگیل،خواهر زاده هنری ادمز بود.پدر،پدر بزرگ وجد هومنز پزشکان جراح موفق ومقیم بوستن بودند ونام کوچک هر سه جان بود.برای اغلب افراد عجیب بود که جورج هم،با این که پسر بزرگ خانواده بود،نام جان برگزیده نشد.

 

جالب اینکه ،مادرش مدت کوتاهی بعد از زایمان پسرش به این نتیجه رسید که او از ان دسته افرادی نیست که پزشکی خوب از کار در آید و در نامه ای به برادرش،هندری،نوشت((دماغش(جورج)همین حالا هم به حد نگران کننده ای بزرگ است و کله اش که پر از بر آمدگی است،زمانی که پیر مرد کچل هشتادو چند ساله ای شود و روی صندلی قضاوت عدالت تقسیم کند، او را خیلی متشخص خواهد کرد !!! نام او را به یاد برادرم جورج کسپر گذاشتیم،چون خانواده هومنز گمان نمیکردند من از آن آدمهایی باشم که یک دکتر خوب به دنیا بیاورم،بنابراین اسم جان را برای پسر بزرگ برادر شوهرم ، جک ، نگه داشتم .(1984:1،هومنز).

 

این اسم برای جورج ،در بچگی،مایه عذاب شده بود"چون یک سری کاریکاتور های مشهور و پر طرفدار در ان زمان در روزنامه ها چاپ میشود که ضد قهرمان آن ،شخصیت بزدلی بنام کسپر میلک تست بود .آبیگیل هومنز سالهای متمادی ریاست انجمن دولت نیک،مشهور به انجمن ((گوگوها))را به عهده داشت.احساسات جورج به مادرش بسیار آشفته بود وبه پدرش بیشتر احساس وابستگی عاطفی میکرد.او در زندگینامه خود نوشت درباره مادرش نوشته است:

((او ویژگی هایاخلاقی برجسته ای داشت ولی در مجموع ، به اندازه پدرم خوب نبود )) (1984:30،هومنز).ابیگیل عمری طولانی داشت و در نودوپنج سالگی در گذشت.


جورج احترام بسیاری برای پدرش ، رابرت ، قائل بود و با افتخار زیاد به او احترام میگذاشت .((پدرم بهترین مردی بود که تا کنون شناخته ام ، او نه فقط مردی خوش فکر ، بلکه به لحاظ اخلاقی هم خوب بود)) (1984:26،هومنز).رابرت هومنز در بین شش فرزند ، بزرگترین بود.او در بوستن به دنیا آمد و همچون بسیاری از خیشاوندانش در دانشگاه هاروارد تحصیل کرد. رابرت سرانجام به ریاست دانشکدهً حقوق دانشگاه هاروارد رسید و اعتبار علمی زیادی کسب کرد . او بعدها موًسسه حقوقی موفقی با نام هیل، بالو و هومنز تاسیس کرد.


رابرت بر خلاف جورج بسیار خانواده دوست وورزشکاری قابل بود.او بیس بال وتنیس بازی میکرد وهمچون همسرش،آبیگیل،سوارکاری عالی بود.رابرت از درشکه بدون اسب بدش می آمدوهرگز نخواست رانندگی اتومبیل را یاد بگیرد"این ابیگیل بود که همیشه رانندگی میکرد.جورج در جوانی ،با این که کوچک اندام وضعیف مینمود،تندرست بود.او که در دوران مدرسه،عضویت در تیمهای ورزشی چون فوتبال را عملی نمیدید،عضو تیم دوی صحرانوردی شد.اما،از آنجا که جسه ای کوچک داشت،می توانست به مثابه سکان دار در تیم قایقرانی پذیرفته شود.


این این برای جورج پیشامد خوبی بود،چرا که در هر دو دبیرستانی که در آنها تحصیل کرد،قایقرانی از ورزشهای مهم و اصلی شان بود.پدر جورج از همه جهت حامی اش بود و او را تشویق می کرد که سخت درس بخواند ونمرات خوب کسب کند.جورج در تمام موفقیت هایش،در مقام یک افسر نیروی دریایی،یک روزنامه نگار ودست آخر یک دانشمند،پدرش را همواره به مثابه حامی ومنبع الهام در کنار خود داشت(1984،هومنز)رابرت در شصت ویک سالگی بر اثر ابتلا به سرطان در گذشت.


جورج هومنز همواره دانشگاهیان را ارج می نهاد.او در جوانی از کتابخانه بزرگی که در خانه داشتند بسار بهره برد؛امری که فقط در خانواده های ثروتمند میسر است.«بیشتر از آنچه که از کتاب آموختم نه در مدرسه،بلکه در خانه،از طریق مطالعه کتابهای کتابخانه بی نظیرمان،بود»(1984:46،هومنز). او در بهترین مدارس خصوصی در بوستن تحصیل کرد و عاقبت به دانشگاه هاروارد راه یافت وپا جای پای نسلهای پیشین خانواده هومنز گذاشت(1984،هومنز). در سپتامبر1928،وارد این دانشگاه شد.به مثابه دانشجوی ادبیات انگلیسی،از استاد ومعلم خصوصی اش ،برنارد دووتو،چیزهایی آموخت،هومنز دووتو را به مثابه ثاثیر گذارترین فرد بر زندگی فکری خود می شناخت.هومنز به ویژه از آن رو مدیون دووتو بود که او را با پرفسور لارنس جوزف هندرسون آشنا کرده بود.دووتو وهندرسن با هم دوست بودند،هندرسن دووتو را،دووتو هم هومنز را با جامعه شناسی آشنا کرد.جورج پس از آن آثار ویلفردوپارتو را خواند و آرای او را کاملا پذیرفتنی یافت(1962،هومنز).


او مدرک لیسانس خود را نه در رشته جامعه شناسی،بلکه در رشته ادبیات انگلیسی در سال 1932،از هاروارد گرفت.«رئیس دانشگاه هاروارد،لوئل،در همان سالی که من دانشجوی سال اول بودم،پروفسور پیتریم ساروکین را برای تاسیس دانشکده جامعه شناسی به هاروارد آورد؛ورود به رشته جامعه شناسی حتی به ذهن من خطور نکرد»(1984:63،هومنز)او که در آن دوران فاقد پیش زمینه نظری در حوزه جامعه شناسی بود،اذعان داشتکه آن را در عمل آموخته و با زندگی در محیطی که مردم در آن کاملا از روابط اجتماعی آگاهی داشتند،به این رشته علاقه مند شده بود(1984،هومنز).او شرح داده است که اساسآ جامعه شناسان خردنگر که به کنش متقابل رو در رو بین افراد میپردازد،براین امر صحه می گذارند،در حالی که جامعه شناسان کلان نگر که مشخصه های جوامع را در کلیت شان مورد توجه قرار میدهند،موافق چنین رویه ای نیستند.او نوشته است:«از نظر ما جامعه شناسان خرد نگر،قوانین جامعه شناسی قوانین فخر فروشی است ویک لیسانسه با پیشینه خانوادگی من،هاروارد را تا حد زیادی ،دارای حساسیت اجتماعی_به معنای منفی این عبارت _می دانست»(1984:9،هومنز).


هومنز کاملآ از فخر فروشی حاکم بر هاروارد آگاه بود.هسته مرکزی نظریه هومنز درباره ساختار گروهای کوچک ،که بعدآ آن را ارائه کرد،مشابه آرای وی درباره کلوپ های دخترانه و پسرانه دانشجویان سال آخر در هاروارد بود(1999، والاس وولف).پذیرش افراد در چنین کلوپ هایی بستگی به آمیزه ای از ویژگیهای فردی وویژگی های مربوط به پیشینه های طبقاتی،دینی وقومی آنان داشت(1999،والاس وولف).


هومنز امیدوار بود که بلافاصله پس از فارغ التحصیلی، به کار در حوزه روزنامه نگاری با ویلیام آلن وایت، در نشریه گزت که دفتر ان در امپوریا واقع در ایالت کانزاس بود، بپردازد (1981،مارتیندل) . اما،این روزنامه در پی بروز بحران بزرگ اقتصادی تعتیل شد و هومنز، هر چند مفلس نشد، شغل خود را از دست داد (2000، ریتزر) هومنز در کیمبریج زندگی می کرد و از آن جا که در واقع مشغولیت بهتری نداشت، تصمیم گرفت که در سمیناری که در پاییز سال 1932 از سوی لارنس جوزف هندرسن در دانشگاه هاروارد ترتیب داده شده بود، شرکت کند. هندرسن فیزیولوژیست در این سمینار، به تدریس نظریه های ویلفردو پارتو پرداخت، جامعه شناسی که در آن زمان در ایالات متحده چندان شناخته شده نبود.


آشنایی هومنز با آثار پارتو برای همیشه مسیر تحصیلی و شغلی او را تعغیر داد. به این ترتیب، او که از بوستونی های ثروتمند بود و به نظر می رسید حملات مارکسیست ها علیه نظام سرمایه داری را شخصی می پندازد، آرای ضدمارکسیستی پارتو را با کمال میل پذیرفت. او خود شرح داده است که:


من به پارتو علاقه مند شدم، زیرا او مرا از آن چه در آن زمان می توانستم بدان عقیده داشته باشم، آگاه کرد... یک نفر گفته است که بخش اعظم جامعه شناسی مدرن تلاش برای پاسخ گویی به استدلال های طرفداراان انقلاب است. من به مثابه یک جمهوری خواه اهل بوستن که از خانواده نسبتا ثروتمندی بودم، در دهه سوم قرن بیستم احساس کردم بیش از هر کس مارکسیست ها به شخص من حمله کرده اند. به این دلیل آماده پذیرش نظرات پارتو شدم، چرا که او وسیله دفاعی در اختیار من می گذاشت. (1962:4،هومنز)


شخصیت های بر جسته ای در سمینار هندرسن شرکت کرده بودند، از جمله تالکودت پارسونز، برنارد دووتو، کرین برینتن و جوزف شومپتر (1981،مارتیندل ). آشنایی هومنز با آرای پارتو آن چنان بر او تاثیر گذاشت که با همکاری چارلز کورتیس کتابی با عنوان مقدمه ای بر آرای پارتو نوشت که در سال 1934 منتشر شد.((هومنز با انتشار این کتاب به جرگه جامعه شناسان پیوست، با این که تا آن هنگام غیر از آثار پارتو، تقریبا هیچ کتاب دیگری در زمینه جامعه شناسی نخوانده بود))(2000:55،ریتزر).نظرات پارتو در آثار بعدی هومنز نیز تاثیر خود را بر جای گذاشتند. این تاثیر به ویژه در توضیحات او درباره قوانین بنیادین روان شناختی، که به نظر وی راهبر رفتار بشر هستند، و همچنین در مفاهیم عام اقتصادی و تمایل وی به طرح نظریه ها و تبیین های قیاسی مشهود است (1999،ولک اند وولف ).


هومنز با انتشار و مقدمه ای بر آرای پارتو، بلافاصله در همان سال به مقام دسیاری آموزش در حوزه جامعه شناسی در انجمن علمی دانشگاه هاروارد برگزیده شد. این انجمن را جان لوز با همکاری لوعل رعیس دانشگاه هاروارد و آلفرد نورت وایتهد برای برسی امکان برگزاری دوره های تحصیلات تکمیلی، به نحوی کارآمدتر از دوره های دکتری، تاسیس کردند(2000،1981اندریتزر، مرتین دل ). هومنز با این که خود هیچ گاه به دریافت درجه دکترا نایل نشد، یکی از برجسته ترین چهره هایجامعه شناسی در زمان خود شد(1981،مارتیندل). هومنز در این زمان خود را در مرکز مکتبی تازه پا گرفته در تفکر جامعه شناختی می دید که به کارکرد گرایانه هومنز در دهقانان انگلیسی در قرن سیزدهم میلادی (1941) مشهود است.


هومنز در خلال سال های 1934 تا 1939،در حالی که دسیار آموزشی هاروارد بود، به مطالعه عمیق در زمینه جامعه شناسی پرداخت. در سال 1939 به مقام مربی جامعه شناسی ارتقا یافت و تا سال 1941 در این مقام باقی ماند. در این زمان، برای شرکت در جنگ به نیروی دریایی امریکا پیوست و با این که به او گفته شده بود تا زمان بازگشتش کار خود را در هاروارد از دست خواهد داد، چهار سالو نیم در ارتش کشورش خدمت کرد. اما در ترم بهار 1946، دوباره به سر کار خود در هاروارد بازگشت ودر مقام استادیار جامعه شناسی در دانشکده روابط اجتماعی که پارسونز تاسیس کرده و رئیس آن بود،به تدریس مشغول شد.هومنز با اینکه به برخی از آرای پارسونز احترام می گذاشت،یکی از منتقدان سرسخت شیوه نظریه پردازی او بود(2000،ریتزر).در واقع،عداوت های آشکار این دو همکار دانشگاهی که اغلب در کتاب ها و مقالاتشان به چشم می آمد،مدت ها ادامه یافت.هومنز نظریه پارسونز را به هیچ وجه به معنای دقیق کلمه،تئوری نمی دانست.از نظر او،این نظریه در واقع صرفآ نظامی گسترده از ایده هایی بود که جهان اجتماعی به طرزی ماهرانه در آن گنجانده شده است.از نظر هومنز،نظریه اجتماعی باید حول مشاهدات تجربی واستدلالهای قیاسی متمرکز باشد.به عقیده او،پارسونز ساختارهایی نظری ساخته وسپس برای آنها مثال هایی یافته استکه به این مقولات پیش انگاشته منطبق باشد.


دهه 1950 سالهای بسیار پرباری برای هومنز بود.او در این دوران،مشاهدات و اطلاعات تجربی بسیاری گردآوری کرد(2000،ریتزر)در سال1953،استاد صاحب کرسی جامعه شناسی شد و در سال 1955 فوق لیسانس خود را در رشته زبان انگلیسی گرفت


(1981،مارتیندل) در سال 1350 ، گروه بشری را به انتشار رساند که تغییر چشمگیر را در مواضع نظری او نشان می داد . هومنز تغییر موضع نظری خود را ناشی از مطالعاتش در حوزه روان شانسی تجربی ، اعتقاد به منطق روش علمی و گرایش به فرد گرایی دانست او به ویژه تحت تاثیر رفتار گرایی روانشناختی قرار گرفته بود که همکاری روانشناسش در هاروارد ، بی . اف . اسیکنر ، آن را به بهترین نحو بیان کرده بود . آرای اسکینر نقش تعیین کننده ای در تفکرات هومنز و در تکوین نظریه مبادله او داشتند ( 2000 ، ریتزر ) .


 

منبع:

مدیریار

 

 
 
 
 
 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

|  
  |
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی